فرهنگ امروز/ محسن آزموده: از نیمه دوم دهه ۱۳۸۰ خورشیدی به تدریج در ایران نام موسساتی در ایران بر سر زبانها افتاد که کارشان برپایی جلسات و کلاسهایی با موضوع آموزش علوم انسانی بود. این موسسات با عناوین جذابی چون «پرسش»، «رخداد تازه» و... یا چهرههایی را برای تدریس و سخنرانی دعوت میکردند که به هر دلیل در دانشگاهها جایی نداشتند یا مباحثی را در شاخههای گوناگون علوم انسانی اعم از فلسفه، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانشناسی، هنر و... مطرح میکردند که در دانشگاهها و موسسات رسمی عنوان نمیشد. مخاطبان این موسسات نیز تنها دانشجویان و فارغالتحصیلان علوم انسانی نبودند، از دانشجویان در رشتههای مختلف انسانی و پایه و فنی-مهندسی تا افراد میانسال و پیر با مشاغل آزاد و خانهدار و... در این جلسات شرکت میکردند. اما با گذر بیش از یک دهه، انگار رونق این موسسات رو به کاهش گذاشته و دیگر آن پتانسیل و جذابیت اولیه را از دست دادهاند. حسام سلامت، پژوهشگر علوم اجتماعی خود یکی از دستاندرکاران این موسسات است که در طول این سالها در مقام مدرس و سخنران در بسیاری از کلاسها و نشستهای این موسسات شرکت کرده. او در رساله دکترایش که چندی پیش در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران از آن دفاع کرد، به ماجرای برآمدن این موسسات پرداخته است. جلسه دفاع مذکور با استقبال گسترده و چشمگیر دانشجویان و علاقهمندان علوم انسانی و احتمالا بسیاری از شرکتکنندگان و دستاندرکاران موسسات مذکور برگزار شد. در این جلسه غیر از حسام سلامت، سارا شریعتی استاد راهنما، محمد توکل و حمیدرضا جلاییپور نیز در مقام مشاور حضور داشتند و محمدجواد غلامرضا کاشی، حسین مصباحیان و ضیا هاشمی به عنوان داور صحبت کردند. با توجه به اهمیت موضوع جلسه و نکات ارزندهای که در آن مطرح شد، در صفحه پیشرو گزارشی از بخشهایی از سخنرانیها که به موضوع موسسات خصوصی علوم انسانی میپرداخت، تهیه کردیم که از نظر میگذرد.
حسام سلامت
موضوع این رساله تجربه شخصی من و دوستانم است. البته کوشیدهام که فاصله خودم را با این تجارب حفظ کنم. پرسش اصلی رساله این است که چرا و چگونه علوم انسانی در ایران بعضا در بیرون از مرزهای دانشگاهی فعالانهتر و خلاقانهتر به گردش افتاده است؟ بر این اساس کوشیدم مسیر گردش گفتارها و دانشهای انسانی را در بیرونِ قلمرو رسمی دانشگاه دنبال کنم. در چشماندازی تاریخی، قبل از تاسیس دانشگاه در ایران عموما چهرهها و محافل روشنفکری یا سازمانهای سیاسی به میانجی سایتها یا پایگاههایی مثل کتابها، نشریات و بولتنهای حزبی دستاندرکار به گردشانداختن گفتارهای علوم انسانی (humanities) بودهاند. در واقع آشنایی ما با علوم انسانی جدید پیش از تاسیس دانشگاه به میانجی همین محافل روشنفکری و سازمانهای سیاسی ممکن شد. بعد از تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ هم این رویه ادامه یافت و سازمانها و پایگاههای بروندانشگاهی به گونهای موازیکارانه در گردش humanities سهیم بودهاند. برای مثال در اوایل دهه ۱۳۲۰، تقریبا همزمان با اولین کتاب درسی در زمینه علوم اجتماعی که یحیی مهدوی ذیل عنوان «علمالاجتماع» نوشت، احمد قاسمی، از اعضای بلندپایه حزب توده، کتابی به نام «جامعهشناسی» مینویسد و احتمالا خود اوست و نه غلامحسین صدیقی که اولبار ترم «جامعهشناسی» را به عنوان معادلی برای سوسیولوژی جا میاندازد. همین نمونه کوچک نشان میدهد که سایتهای بروندانشگاهی در جامعه مدنی پا به پای دانشگاه در تولید گفتارهای انسانی نقشآفرینی میکنند. نمونه دیگر تجربه «حسینیه ارشاد» در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه است که در مقام یک سازمان بروندانشگاهی بعضا موثرتر از جامعهشناسی رسمی دانشگاهی به ترویج و عمومیسازی جامعهشناسی دامن میزند. میتوان به تنوعی از نمونههای دیگر از موازیکاری یا آلترناتیوسازی جامعه مدنی نسبت با میدان دانشگاهی اشاره کرد. این ماجرا در همه سالهای بعد از انقلاب نیز به اشکال متفاوتی تداوم پیدا میکند، منتها با ساز وکاری کموبیش متفاوت. اجازه دهید بحثم را به دو دهه اخیر محدود کنم.
موسساتیسازی علوم انسانی
از نیمه دوم دهه ۸۰ با موج جدیدی از موازیکاری سایتهای تولید گفتارهای علوم انسانی طرف میشویم. من این سالها را برهه «موسساتیسازی» این تجارب مینامم. تا قبل از برهه مذکور این دست موازیکاریها عموما در قالب محافل، حلقهها، کانونها و انجمنهای بسته و محدود دنبال میشد. از نیمه دوم دهه هشتاد اما انبوهی از موسسات آموزشی بروندانشگاهی پا میگیرند که جملگی دستاندرکار آموزش موازی علوم انسانی در جامعه مدنیاند. در واقع با نوعی تشکلیابی یا همان موسساتیسازی موازیکارانه طرف میشویم که از راه برپایی کلاسهای درس، آموزش علوم انسانی را از انحصار دانشگاه خارج میکند. در متن رساله تلاش کردهام روشن کنم که این دست تجارب موازی یا آلترناتیو را چگونه میتوان توضیح داد. در اینجا نخستین مسالهای که طرح میشود پرسش از روش است.
فضای دانش
از جنبه صوری، کار به اتکای مطالعات اسنادی و مصاحبههای عمیق با مدیران، مدرسان و دانشجویان این موسسات پیش رفت. اما اساسیتر از ابزارهای صوری روش، منطق روششناسیک رساله است که به اتکای دو مفهوم پیش رفته است. نخست، «فضای دانش» (space of knowledge) . آنچه در اینجا فضای دانش میخوانم کل قلمروی گردش گفتارهای مربوط به علوم انسانی است که دانشگاهها، پژوهشکدهها، نشریات، انتشاراتیها، موسسات آموزشی و از این دست را شامل میشود. فضای دانش سه مولفه مشخص دارد: ۱. سایتها یا پایگاههای تولید و بهگردشانداختن گفتارها مثل خود دانشگاه؛ ۲. سوژههایی که این گفتارها را تولید میکنند و به گردش میاندازند و ۳. رابطهها و نسبتها بین این سایتها و سوژهها. فضای دانش، علاوه بر این، سه ویژگی صوری دارد: ۱. ناخودبسنده است و مدام از التهابهای میدانهای اجتماعی اثر میپذیرد؛ ۲. دینامیک است و بسته به رویدادهای بیرونی و موازنه نیروهای درونیاش دچار قبض و بسط تاریخی میشود؛ ۳. ناهمگن است یعنی میان سایتها و سوژههایش از حیث الف) سطح علمیت (scientificity)، ب) سطح مشروعیت، ج) سطح اثرگذاری و د) سطح امکانها اختلافات تعیینکنندهای وجود دارد. توضیحی کوتاه بدهم: گفتارهایی که هریک از سایتهای فضای دانش تولید میکنند از حیث سطح علمیت متوازن نیستند. مثلا گفتارهایی که دانشگاه تولید میکند «به حُکم قاعده» میباید «علمیتر» از گفتارهایی باشد که مثلا یک نشریه عمومی (فرض کنید «مهرنامه») تولید میکند. در همبستگی با این، مشروعیت علمی گفتارهای هر یک از این سایتها متوازن نیست. سایتها بعضا از هم مشروعیتزدایی میکنند یا مشروعیت گفتارهای یکدیگر را زیر سوال میبرند. دامنه و نوع اثرگذاری هر یک از سایتها و سوژهها نیز با هم اختلاف دارد. گفتارهای دانشگاهی احتمالا بیشتر بر سیاستگذاریها اثر میکنند و گفتارهای نشریات به احتمال زیاد در ساختن افکار عمومی موثرند. علاوه بر اینها، گستره امکانها و فرصتهای هر یک از سایتها نیز اساسا نابرابر است، چه از حیث سازماندهی سوژهها و تولید گفتارها، چه از حیث انتشار گفتارها و بسیج سوژهها. در این رساله از میان سایتهای فضای دانش بر موسسات آموزشی تمرکز کردهام؛ آنهم از چشمانداز موازیکاری آنها در برپایی کلاسهای درس.
شرایط امکان
مفهوم دوم در منطق روششناسیک رساله، «شرایط امکان» (conditions of possibility) است. میپرسیم از حیث تاریخی چه شرایطی پیش آمد که پاگرفتن موسساتی چون «پرسش»، «رخداد تازه»، «روزگار نو» و... را ممکن ساخت؟ این شرایط امکان را میتوان از مجرای نگارش تاریخ پروبلماتیک سه میدان دانشگاهی، میدان روشنفکری و میدان سیاسی ترسیم کرد. در اینجا از خود میپرسیم چه تحولاتی در هر یک از این سه میدان و در نسبت میان آنها با یکدیگر رخ داد تا در نهایت در نیمه دوم دهه هشتاد این موسسات ممکن شدند. تاریخ مستقل اما در عین حال درهمتنیده این سه میدان را میتوان از طریق مفهوم conjectureکه میشود به اتصال، همآیندی یا همآمیزی ترجمه کرد، به یکدیگر ربط داد. کنجکچر نوعی اتصال تصادفی عناصر پراکنده در یک برهه تاریخی است به گونهای که یک ترکیب مشخص را شکل میدهند. این عناصر ممکن است در برهههای بعد از هم جدا شوند و به شکلهای تصادفی دیگری با هم پیوند بخورند. در واقع به میانجی مفهوم کنجکچر نشان میدهیم که روندها، جریانها و نیروهایی که در هر یک از این میدانهای سهگانه پراکنده بودهاند چگونه با یکدیگر درآمیختند و به اصطلاح مفصلبندی شدند تا در نقطه تلاقی آنها تجربه نوظهوری - در اینجا موسسات آموزشی موازی - ممکن شود.
گردش گفتارها
از تاریخ پُرپیچوتاب هر یک از این سه میدان تنها به یک مورد اساسی که مستقیم یا غیرمستقیم به «گردش گفتارها» ربط پیدا میکند، اشاره میکنم. در تاریخ میدان دانشگاهی احتمالا تعیینکنندهترین دقیقه به انقلاب فرهنگی مربوط میشود. تعیینکنندگی این دقیقه برای بحث ما از حیث کنترل نظاممند گردش گفتارهاست. تا جایی که پای شورای عالی انقلاب فرهنگی در میان است عملا با عالیترین مرجع سیاستگذار در قلمرو میدان دانشگاهی طرفیم. بنابراین سوال این است که این شورا چگونه رویههای کنترل سیستماتیک گفتار را تا به امروز هدایت کرده است؟ بیش از هر چیز به اتکای دو سازوکار مشخص: ۱. «هیاتهای جذب و استخدام اساتید» که سوژههای گفتار را کنترل میکند، از حیث اینکه چه کسانی صلاحیت دارند در دانشگاه سخن بگویند و ۲. «شورای تحول علوم انسانی» که سازوکار کنترل صوری خود گفتارهاست، از حیث اینکه چه دانشها و گفتارهایی میتوانند در دانشگاهها به گردش بیفتند.
در بحث ما تاریخ میدان روشنفکری از حیث تولید مستقل گفتارهای موازی اهمیت دارد. اگر دانشگاه در دوره پساانقلابی با قسمی از انسداد یا دستکم رکود تولید گفتار دست به گریبان بوده، میدان روشنفکری، در عوض، پیوسته دستاندرکار عرضه انبوهی از گفتارهای جورواجور بوده است. محض نمونه، مداخلات «حلقه کیان» یا «حلقه ارغنون» در دهه ۷۰ و ۸۰ را در نظر آورید.
انفجار گفتمانی
میدان سیاسی نیز به شیوهای عمدتا غیرمستقیم در به گردشانداختن گفتارها سهیم بوده است. در چهار دهه اخیر با دقایق سیاسی اثرگذاری طرف بودهایم – انقلاب ۵۷، اصلاحات ۷۶، اعتراضات ۸۸ – که عملا موجب نوعی انفجار گفتمانی شدند؛ به بیان دیگر، هر یک از این رویدادها از مجرای بحثهایی که درانداختند و موضوعاتی که پیش کشیدند به گسترش گفتارها و دانشهای انسانی دامن زدند. مثلا در برهه ۸۸ در حالی که علوم انسانی یکی از متهمان اصلی بود اما سرزنش سیاسی آنکه قرار بود با محدودسازیاش همراه باشد، دست بر قضا، به اشاعه روزافزونش منجر شد.
حال، با در نظر داشتن تاریخ این میدانهای سهگانه که از مجرای قسمی همآیندی با یکدیگر چفتوبست یافتهاند و شرایط امکان برآمد موسسات آموزشی را مهیا ساختهاند، میتوان پرسید که منطق زایش این موسسات چیست؟ در پاسخ به این پرسش دو پیشنهاد دارم: ۱. این موسسات را میتوان همچون محصول دیالکتیک طرد و اشاعه گفتارها و سوژهها فهمید. در حالی که همواره سازوکارهای سیستماتیکی برای کنارگذاری سوژهها و گفتارهای دانشهای انسانی در کار بوده است اما آنها همواره به شیوههای خلاقانهای بازگشتهاند و روشهای آلترناتیوی برای بیان خود در پیش گرفتهاند. ۲. این موسسات را باید به مثابه دیالکتیک بحران سازمانهای دانش در میدان دانشگاهی و بازسازمانیابی آنها در جامعه مدنی توضیح داد. میتوان نشان داد استقبال نسبی از این کلاسهای موازی تا حد زیادی نتیجه افول کلاسهای درس در دانشکدههای علوم انسانی است. بحران کلاس درس دانشگاهی اما با نوعی بازسازمانیابی مدنی کلاس درس در موسسات آموزشی موازی همراه بوده است. تیپولوژی مخاطبان این موسسات این موضوع را به روشنی نشان میدهد: ۱. سرخوردهها: کسانی که در دانشگاه علوم انسانی خواندهاند اما از کلاسهای درس سرخوردهاند و احساس خُسران میکنند و در کلاسهای موازی در پی آن نیافتههای خود در ایام دانشجوییاند؛ ۲. علاقهمندان: کسانی که در دانشگاه علوم انسانی نخواندهاند اما به واسطه اشاعه گفتارهای علوم انسانی در حوزه عمومی به مباحث انسانی علاقهمند شدهاند؛ ۳. کنجکاوان: کسانی که نه سرخوردهاند و نه هنوز علاقهمند اما به اتکای قسمی کنجکاوی و سودای سردرآوردن با هزار اما و اگر به کلاسهای موازی پا گذاشتهاند.
سنخشناسی مدرسان
تیپولوژی مدرسان نیز مشخصا در گرو ترسیم موقعیت مدرسان در میدانهای سهگانه است: ۱. حاشیهنشینهای دانشگاهی. هر چقدر که مدرسان در میدان رسمی دانشگاه حاشیهایتر باشند – به واسطه جوانبودن، تازهواردبودن و غیره – احتمال بیشتری دارد که گذرشان به موسسات موازی بیفتد. اساتید جاافتاده دانشگاه عموما شأن علمی خود را همپای مشروعیت مشکوک این موسسات نمیدانند. یکی از دلایل این است که این موسسات از دید میدان دانشگاهی واجد مشروعیت علمی نیستند. ۲. روشنفکران مرجع. آنها به اتکای سرمایه نمادینشان در حوزه عمومی به نوعی به مراجع فکری خود دانشگاهیان بدل شدهاند، امثال فرهادپور، طباطبایی، ملکیان و دیگران. بسیاری از این روشنفکران مرجع عوض دانشگاه جذب موسسات آموزشی موازی شدهاند. ۳. فارغالتحصیلان جوان. بخش چشمگیری از مدرسان موسسات موازی را فارغالتحصیلان جوانی تشکیل میدهند که به رغم سرمایه آکادمیکشان قرار نیست در دانشگاه استخدام شوند. موسسات موازی به پاتوق شمار انگشتشماری از این «بیرونماندگان» بدل میشوند.
و اما آینده. ظاهرا در آینده نزدیک همچنان با رونق نسبی این موسسات در حوزه عمومی مواجه خواهیم بود. بسیاری از این موسسات در سالهای اخیر به دلایل مختلفی تعطیل شدهاند اما بلافاصله موسسه دیگری با همان ویژگیها پا گرفته است. تا جایی که به تداوم ساختاری دیالکتیک طرد و اشاعه و دیالکتیک بحران کلاسهای درس دانشگاهی و برپایی کلاسهای درس غیردانشگاهی مربوط میشود، دستکم تا اطلاع ثانوی این موسسات یکی از سایتهای موثر در فضای دانش در ایران خواهند بود. اینکه در تحولات سیاسی و اجتماعی آینده چه سهمی ایفا کنند بیش از هر چیز به قدرت مسالهسازی آنها از یک سو و همبستگیشان با جنبشهای اجتماعی، از سوی دیگر، بستگی دارد.
سارا شریعتی: دوگانه دانشگاهیان-روشنفکران
نگارش تاریخ موسسات آموزشی موازی در ایران اهمیت اساسی دارد. ما معمولا به نقد تاریخ میپردازیم، بدون اینکه خود این تاریخ را به صورت مکتوب در اختیار داشته باشیم. اغلب بحث میکنیم که ما کنشگران متعهد زیاد داریم، اما به تعبیر آرون تماشاگر متعهد نداریم. آرون در جنبش ۱۹۶۸ خود را تماشاگر متعهد میخواند. تماشاگر متعهد کسی است که بنشیند و تاریخ را بنویسد. دوگانه دانشگاهیان-روشنفکران در رساله-بحث آقای سلامت اهمیت دارد. یعنی گویی از سویی گردش علوم انسانی در دانشگاه را داریم و از سوی دیگر گویی دانشگاه ضعفهایی دارد و قدرت طرد بیشتری از جذب دارد و این کمبود در بیرون دانشگاه توسط میدان روشنفکری جبران میشود. من هم جزو متوهمانی بودم که چنین میاندیشیدم. اولین سخنرانی من در این دانشکده با این عنوان بود که خاک بیرون از دانشگاه خیلی حاصلخیزتر از خاک دانشگاه است و در نتیجه اگر امیدی به چیزی هست، حتما خارج از دانشگاه است. اما بعدا احساس کردم که این فکر یک توهم است و به نظرم آمد که این دانشی که قرار بود در خارج از دانشگاه برای جبران آنچه در دانشگاه نبود و برای جبران شکست کلاس درس تولید شود، این دانشی که خود را آلترناتیو میخواند، خیلی هم آلترناتیو نیست. یعنی یک ژارگون و جریاناتی در حد کلاسهای درس ایجاد کرد، اما ربطی به جنبش اجتماعی و تحول اجتماعی نداشت. اگر نقد دیروز ما این بود که دانش دانشگاهی تا چه حد میتواند پشتوانه نظری تحولات اجتماعی باشد، بعد از این تجربه با فاصلهای که از این موسسات داشتم، پرسشی که برایم پدید آمد این بود که این دانشی که در این موسسات تولید میشود، چقدر میتواند پشتوانه تحولات اجتماعی باشد؟ ما در این موسسات با افراد بسیار باسواد و مطلع و مترجمان خوب و واردکنندگان امواج فکری که در تمام جهان هست، مواجه هستیم، اما از این نتیجه گرفتن که این میتواند پشتوانه نظری جنبشهای اجتماعی باشد، زود است. همچنان که در بهار عربی شاهد غیبت روشنفکران بودیم، در تحولات اجتماعی خودمان هم شاهد غیبت هم روشنفکران و هم دانشگاهیان هستیم. بنابراین آن دانشی که در این موسسات تولید میشد، خیلی هم آلترناتیو نبود. اما از میان دوگانه دانشگاه و روشنفکر، کدام پایه میلنگید؟ قطعا دانشگاه مشکل داشت، به دلیل بوروکراسی و کارمندی شدن و هزار و یک دلیل دیگر، اما روشنفکران ما هم به افراد بسیار باسوادی بدل شدند که دیگر دعوتی نداشتند و نقدشان بیشتر استتیک بود تا سوسیال (اجتماعی) و کمتر به جنبش اجتماعی پیوند خورده بود. بنابراین میتوان به نقد روشنفکری نیز پرداخت. این موسسات میدانی نیست که کمبود دانشگاه را جبران کند، بلکه در واقع یک دانشگاه کمرنگ یا خرد یا در ابعاد کوچکتر است. بنابراین پرسش من این است که آیا نقش این موسسات را بزرگنمایی نمیکنیم؟ آیا واقعا اینها خیلی تاثیرگذار بودهاند؟ آیا جز در شهرهای بزرگ در جاهای دیگر هم بودهاند؟ این ملاحظه مهم است، اگر بخواهیم دانش دانشگاهی را کارآمد کنیم.
دوگانه علمی- عمومی
نکته دیگر درباره دانش علوم انسانی است. در سنخشناسی آقای سلامت از مخاطبان این موسسات، سه گروه کنجکاوان، علاقهمندان و سرخوردگان قرار میگیرند. این افراد به سراغ این موسسات میروند و در نتیجه بخشی از دانشجویان علوم انسانی را در این موسسات مییابیم. بخشی از سرخوردگان به موسسات میروند و ما میتوانیم آنها را مطالعه کنیم. اما هزاران فارغالتحصیلی که هر ترم از این دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند و به این موسسات هم نمیروند و در جامعه پخش نمیشوند، دیده نمیشوند، اما حتما تبعاتی دارند. اگر دوگانه علمی- عمومی را در نظر بگیریم و بگوییم این موسسات علوم انسانی را عمومی میکنند، دانشگاه هم هر ترم با فارغالتحصیل عدهای و فرستادن آنها به جامعه، دانشی را وارد جامعه میکنند. در نتیجه شاید در اینکه میگوییم جامعه ما مطالبهگر شده، این دانش انسانی دموکراتیزه در مطالبهگر شدن جامعه و اینکه بتوانند مسائل و مطالبات خود را به صورت علمی صورتبندی کنند، نقش داشته باشد. بنابراین باید توجه کرد که دانش فارغالتحصیلان علوم انسانی به کجا میرود. بخشی به این موسسات و بخش بیشتر به کلیت جامعه میروند. اما واحد تحلیل این رساله دانش بود. یعنی کل این تز روی مفهوم فضای دانش استوار بود. اما از آنجا که شخصا در حوزه جامعهشناسی دین کار میکنم، میان بحث این رساله یعنی موسسات آموزش علوم انسانی با حوزه دین میتوان نوعی آنالوژی (مشابهت) یافت. در حوزه دین ما شاهد پدیده جنبشهای جدید دینی در سراسر جهان هستیم. برخی دانشجویان در زمینه جنبشهای جدید دینی کار کردهاند و از این پرسیدهاند که آیا در ایران چنین نمونههایی داریم یا خیر؟ اولین بحث این است که ما در ایران با جنبش سر و کار نداریم. این جنبشهای جدید دینی نیستند که خود را در مجله موفقیت نشان میدهند. اینها کلاسهای درس هستند. در نتیجه کلاسهای درس موفقیت و ... شکل میگیرند. یعنی ما جنبشهای اجتماعی نداریم، کلاسهای درس داریم. در رساله حاضر نیز واحد فضای دانش کلاس درس است. اما آیا کلاس درس فقط فضای دانش است؟ آیا در این کلاسهای درس فقط بحث فضای دانش مطرح است؟ یکی از دلایلی که افراد به این کلاسهای درس مثل کلاسهای موفقیت و کلاس روانشناسی و ... میپیوندند، الزاما به خاطر دانشی که تولید میکنند یا بحثی که در حوزه روانشناسی ارایه میکنند یا مباحث نظری نیست، بلکه یکی از دلایل احساس پیوند داشتن به یک جمع و گروه است، یعنی گویی نیاز به تعلق و یک جمع بودن را ارضا میکند. بنابراین به نظر میرسد در این کلاسها، در دوگانه نیروها-ایدهها، بحث ایدهها اهمیت بیشتری مییابد.
بنابراین شاید در صورتبندی جدید به جای «مکان» (place) بهتر است از فضا (space)ی دانش استفاده کنیم. فضا به معنای بوردیو، هم به مکان اشاره دارد و هم به روابطی که یک گروه را میسازد. بنابراین میتوان از کلاس به عنوان یک فضای دانش سخن گفت. تز این رساله از آن جهت جذاب است که به دنبال دانش موثر و دانش در پیوند با تحولات اجتماعی است، یعنی دنبال این است که چرا جریان بدیل یا موازی دانشگاه به وجود میآید و به چه کمبودهایی میتواند پاسخ بدهد؟ جامعه ما امروز دچار تحولات عظیم اجتماعی و سیاسی و پویایی است و با تامل بر این پرسشها میتواند چشماندازهای خود را روشن و باز کند.
حمیدرضا جلاییپور: نباید دانشگاه را تخفیف داد
موسسات خصوصی و غیررسمی آموزش علوم انسانی و علوم اجتماعی را میتوان ذیل مفهوم «راه یا مسیر دوم» (track two) دستهبندی کرد. یعنی دانشگاه را میتوان «مسیر یا راه اول» خواند و این موسسات را راه دوم. از زمانی که موسسات جدید فکری آموزشی در ایران تاسیس شد، در کنارشان این مسیر دوم حضور داشت، حتی چهل، پنجاه سال قبل از مشروطه این راه دوم قابل شناسایی است که خودش را در روزنامهها، ماهنامهها، محافل علمی، حسینیهها، ناشران و جلسات خانگی نشان میداد. حتی تجربه برخی از این نهادها در صد سال اخیر قابل مقایسه با این موسسات جدید نیست. مثلا کاری که برخی از نیروهای فکری ۵۳ نفر در رواج واژههای علوم انسانی کردند، بسیار مهم بوده است. بنابراین نباید در کاری که این موسسات کردند، اغراق کرد. مثال بعدی برای این مسیر یا راه دوم حسینیه ارشاد است. بسیاری از جوانان علاقهمند به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و فارغالتحصیلان و دانشجویان رشتههای فنی-مهندسی و علوم پایه و پزشکی در حسینیه ارشاد با مفاهیم جدید علوم انسانی و علوم اجتماعی آشنا شدند. نمونه سوم مسجد اقدسیه است که سی جلسه آن درباره اسلام ایدئولوژیک بحث شد. نمونه دیگر راه سوم خلیل ملکی است که هنوز از نظر فکری اهمیت دارد و کسانی چون شاهرخ حقیقی و همایون کاتوزیان در تداوم آن کار میکنند، بنابراین سابقه راه دوم اهمیت دارد و خیلی هم وسیع است و در چند موسسه خلاصه نمیشود. آقای ملکیان سخنرانی میکرد، افراد فراوانی از طبقات و گروهها و جریانهای اجتماعی حضور داشتند. جالب است که آقای ملکیان بسیار فردگراست و همه امور را به فرد تقلیل میدهد و فرو میکاهد (reduce). عنوان بحث ایشان «جامعهسازان مستور» بود. من به عنوان یک جامعهشناس تاکنون نشنیده بودم که کسی در ۲۵ دقیقه بتواند نقش زنان و آدمهای بینام و نشان در تاسیس و تداوم جامعه توضیح بدهد. محافلی که گرد این افراد شکل میگیرد را نباید دستکم گرفت و آنها را تقلیل داد. نکته سوم اینکه قبول دارم که دانشگاه تجاری و انبوه شده است، اما در رواج علوم انسانی و علوم انتقادی، همچنان دانشگاه نقش اصلی را دارد. هابرماس و پوپر را دانشگاه معرفی کردند. مهمترین مفاهیم گفتمان ساز و تحرکآفرین در این دو، سه دهه مثل عقلانیت انتقادی، معرفتشناسی، جامعه مدنی، توسعه، توسع ه سیاسی، نقد، اصلاحات، جنبشهای اجتماعی و... را دانشگاه معرفی کردهاند. موسسات موازی در مقابل چه مفاهیمی را عرضه کردهاند؟ من معتقدم این موسسات و نهادها بیشتر توزیعکننده و مصرفکننده بودند، بنابراین همچنان نباید دانشگاه را دستکم گرفت. این به معنای نقد کردن دانشگاه نیست، اما نباید در تحلیل آن را تخفیف داد.
حسین مصباحیان: دانشگاه ما نهاد تولید علم نیست
در بحث از آکادمیای موازی، بحث میشود که در این موسسات قرار است دانش عمومی تدریس شود در برابر دانش علمی و تخصصی که در دانشگاهها و آکادمیای رسمی تدریس میشود. معلوم نیست که در این موسسات دانش عمومی تولید شده باشد، یعنی وقتی درسگفتارهای مختلف موسسات مختلف را میبینید، معمولا و در بیشتر مواقع شرح متنی از یک فیلسوف یا اندیشمند است و رویکردها و مواجهات همان است که در دانشگاه هست، یعنی یک آلترناتیوی در مقابل دانشگاه نمیبینیم، یعنی این موسسات، یک دانشگاه کوچکی در جای دیگر غیر از دانشگاه است و تفاوت معناداری میان آنها با دانشگاهها نمیبینیم. به نظر من اگر قرار است آلترناتیوسازی مطرح باشد، از طریق مفهوم «تعلیم و تربیت غیررسمی» (informal education) گرامشی ممکن میشود، یعنی دانشی که توسط روشنفکران، گروههای اجتماعی و احزاب سیاسی در قالبهایی چون کتابها، مطبوعات، انجمنهای علمی و سری تولید میشود. نکته دیگر اینکه در ایران دانشگاه هیچوقت نهاد تولید نبوده است. دانشگاهی که پهلوی اول در ۱۳۱۳ تاسیس میکند، قرار است به دولت-ملت خدمت کند. مساله دیگر بحث جهانی راجع به دانشگاه است. در سال ۲۰۱۰ در دانشگاه یورک کنفرانسی بینالمللی با این موضوع برگزار میشود که دانشگاه در جهان در مرحله زوال و اضمحلال کامل است. این ربطی به دانشگاه ایرانی ندارد، یعنی دانشگاه در مرحله پسااقتصادگرایی و فردگرایانه مدرن بهسر میبرد و تبدیل به موسسه یا نهادی شده که دنبال مشتری است، نه محل تولید حقیقت و معرفت است و نه محلی برای پیگیری و پیشبرد تحولات اجتماعی و سیاسی است. این نگرش میگوید دانشگاه در جهان همیشه به قدرت حاکم عمل میکرده و هیچوقت نقشی در ایجاد تحولات اجتماعی نداشته است، بنابراین بحث نقد و ارزیابی عملکرد دانشگاه ایرانی باید در پیوند با دانشگاه جهانی صورت بگیرد. بحث دیگر استقبال از درسگفتارهای این موسسات خصوصی است. اگر برخی از این موسسات میتوانستند در طرح مسائل اصلی و بینالمللی زمانه ما داشته باشند، موج زیادی ایجاد میکرد، بنابراین باید به آسیبشناسی جدی دانشگاه پرداخت. خود دانشگاهیان بیشتر از همه صلاحیت نقد دانشگاه را دارند، زیرا آنها بهتر از هر کسی میدانند که در دانشگاه چه خبر است، یعنی دانشگاه به صورت ریشهای نقد میشد و یک فضاهای آلترناتیو در درون دانشگاه پدید میآمد، بنابراین اگر قرار است برای دانشگاه آلترناتیوی یافت، این بدیل را نمیتوان در موسسات یا حتی در مطبوعات و جاهای دیگر یافت. دانشگاه را باید در برابر خودش قرار داد. نقد ریشهای و رادیکال دانشگاه منجر به این میشود که تمام ارکان دانشگاه از مدیریت تا دانشجویان به حرف واداشته شوند. دانشگاه در برابر دانشگاه، چیزی است که دریدا آن را دانشگاه در راه یا دانشگاه در حال آمدن (university to come) میخواند. دانشگاه در راه یعنی من تعهد میدهم و کمک میکنم که این دانشگاه بیاید.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۹-۰۲-۲۰ ۰۳:۳۰ 5 5